مرزهایی هستند که زنها را از ما مردها محافظت میکنند. مثلا اینکه با کداممان میشود رفت تئاتر. کداممان حق داریم بغلشان بگیریم و اینکه کجایشان را میشود بوسید. فکر میکنم اکثر زنهایی که دیده ام به دلیل نامعلومی گاهی تمام این مرزها را ملغا میکنند و میگذارند یکی دو نفر به سرزمینشان پناهنده شوند و چند سالی هم گاهی همانجا در آرامش زندگی میکنند. خیلی از مردها را شنیده ام که توی گرمای همین آرامش مردند. منتهی مرزهای ما مردها چیزهای عجیبی است هیچ کس حتی وقتی که از آن گذشته و دارد ما را درد می آورد هم نمیفهمد که وجود دارند.
[+] --------------------------------- 
[0]