یاد تو می افتم سنجاقک .میدانم برایم خوب نیست. میفهمم که چشمهای تمام سنجاقکها بزرگ است و همه اشان روی باد میپرند و همه اشان میتوانند تو را ببینند بدون اینکه نگاهت کنند. میدانم سنجاقک همه اینها را میدانم بار پیش که آمده بودی به خودم گفتم نگاش کن نگاش کن نگذار یادت برود. و من سعی کردم شکل بالها را و خورشید را که توی بالها رنگ عوض میکند یادم باشد. سعی کردم به فکر هیچ چیز دیگر نباشم. به فکر هیچ چیز باید حرف خوب میزدم. ما غورباقه ها حرف خوب زیاد داریم. بیخود نیست که انقدر باد میکنیم خودمان را. بیخود نیست که وقت ترکیدنمان هم احساس میکنیم موجود مهمی هستیم. باید حرفهای خوب میزدم. ساده بود کار من همین است باید میگفتم میتوانستم نگهت دارم. زشتترین عنکبوتها نیشهایی دارند که با آن میشود قشنگترین پروانه ها را آدم پیش خودش نگه دارد. مسخره است سنجاقک دلم به حال تو سوخت و به حال خودم نه. مسخره است سنجاقک من مغرور ترین و سیاهترین قورباغه مرداب دلم به حال تو سوخت. فکر کردم توی این مرداب رنگ تنت سیاه میشود. من سیاهت را هم دوست داشتم سنجاقک. میدانستم که تا و قتی که بمیرم که دور نیست و تا وقتی که بشکنم که عجیب نیست و تا وقتی که بترکم که به هرحال اتفاق می افتد. چشمهای تو برای من همان بلور بزرگ میماند که آدم تویش هزار تکه میشود. ولی فکر کردم تو با سنجاقکهای دیگر خوشبخت تری. فکر کردم حرف زدن با من سیاهت میکند. فکر میکنم کار درستی کردم که اشتباه کردم. پریدن حق تو بود...
[+] --------------------------------- 
[0]