میدانی سنجاقک؟ یک زمانی بود که من به تغییر اعتقاد داشتم. فکر میکردم میشود با کمی زور زدن تاریخ را تغییر داد. مثل وقتهایی که تقدیر آدم اینست که یبس باشد ولی با زور زدن تقدیرش را تغییر میدهد. حالا دیگر من به تغییر اعتقاد ندارم گذشت این همه سال به من یاد داد که هر کس همان چیزی که زاده شده میماند. بدون هیچ تغییری. رتیل هر چه زور بزند پروانه نمیشود.
آنی که قرار است پرواز کند وظیفه دارد که پرواز کند به خاطر اینکه توی مرداب ماندن و حرف زدن با قورباغه هایی که از ته تاریخ می آیند گاهی شاید تفریح داشته باشد. ولی فقط بوی تن آدم را عوض میکند و رنگ بالهای آدم را میپراند تو که بهتر میدانی سنجاقک، با بال رنگ پریده نمیشود پرید. با رفتن یک سنجاقک از یک مرداب هیچ تراژدی جدیدی به مرداب اضافه نمیشود. رویای سنجاقکهای پریده برای قورباغه ها همیشه میماند. وقتی که آفتاب توی سر آدم میزند آدم بالای هر نی ای سنجاقک میبیند. همانهایی که سالهای پیش کیش داده و رفته اند. میدانی گاهی آدم فکر میکنند این سنجاقکهایی که در اثر آفتاب خوردن توی کله، آدم روی نیها میبیند از اصلشان قشنگتر است وقتی آدم توی مرداب زندگی میکند یاد میگیرد که هر جا که دلش خواست روی نی ها سنجاقک ببیند. پرواز کن برو سنجاقک هیچ چیزی از سنجاقک نبودن بدتر نیست وقتی آدم تو را میبیند که بالای نیها پرواز میکنی...
[+] --------------------------------- 
[0]