شعر وحشت شعر توحش
من آدم مزخرفی هستم خودم هم چند وقتی است این را میفهمم. فکر میکنم این هم زیاد چیز بدی نیست میبینی شهرام(+)؟قرار بود برای تو یک چیزی بنویسم ولی ذهن لعنتیم نمیگذارد. خیلی بد است نه؟ که افکار آدم جمع نشود یکجا آدم بیخود حرف بیربط بنویسد؟ فکر میکنم حرفت (+) وقتی درست است که قرار است آدم ادای زندگی را در بیاورد در راستای زندگی باشد مثل وقتی که فرصت داری پلان خانه بکشی. همه چیز جای خودش. کتابخانه برای شاعر که شعر بنویسد و تختخواب گرد قرمز برای عاشقها که رویش بخوابند. و محیط تختخواب محاسبه شده برای طول لنگهای عروس، خلاقیت درش هست و هنر و همه چیزهای خوب دیگر دنیا. ولی گاهی هم دنیا به انفجار احتیاج دارد به برهنه شدن به مکیدن به کلمه هایی که همینطور مثل فواره توی هوا پر بزنند و روی پیرهن زنها بریزند. فکر میکنم از یک فرق عجیب در نحوه نگاهمان به زندگی می آید به اینکه من بینهایت از تو خودخواه ترم به آدمهای دیگر اعتقاد ندارم خودت هم خوب میدانی اگر گلشیری دفتر کار من می آمد. با همان صحنه ای مواجه میشد که همه مواجه میشوند. خودش هم بعد یک مدت میفهمید که احتجاب برای من از آن سیگاری مفلوکی که ریش سیخ سیخ داشت زنده تر است. وقتی که آدمهای دیگر اهمیت کمتری بدهی دیگر ترتیب و نظم و کارکرد آن معنایی را که مد نظر توست از دست میدهند. دیگر اهمیت ندارد قصاب چه بگوید یا استاد دانشگاه این واژه ها هستند که حکومت میکنند نه آدم ها. آدم حق ندارد بگوید زن خیابانی اگر جنده با قافیه جور دربیاید حالا هر چند کلاس که درس خوانده باشد. و خواننده هم حق دارد ناراحت شود ولی این ناراحتی باعث شادمانی شاعر خواهد بود مثل و قتی که در استخر زیر آب میگوزی و با وقاحت به حبابها و قیافه وحشتزده دیگران که با اضطراب به بویی که تا چند لحظه دیگر متصاعد خواهد شد، فکر میکنند. تو هم از این خودخواهی ها داری گاهی. مثل آن وقتی که من علنا میگویم. که از این همه لیس زدنهای تو که فعل مزخرفی است اعصاب من به هم میریزد، و این تازه تب لیس زدن همه چیز را در شعر های تو زنده میکند. اعتقاد تو را به آدم ارج میگذارم. اکثر آدمهایی که به آدم اعتقاد دارند موجودات خوبی هستند و خیلی از هنرمندهای بزرگ همینطور. بامداد اول هم به آدم اعتقاد داشت. ولی من به آدم و اصالتش اعتقاد ندارم فکر میکنم آدم هم یک ماشین است که نقاط قوت و ضعف طراحی خودش را دارد. هیچ هم بالذاته شایسته احترام نیست. و حتی بعدا هم. به خودم اعتقاد دارم. چون چاره دیگری نیست. و این "من" از چیزی که بیشتر از همه لذت میبرد قیافه وحشتزده مردم است که یکدفعه از صدای انفجار این فوج کلمات متناقض بیدار میشوند. مثل ترقه بازهای چهار شنبه سوری که زیر پای دختر بچه ها ترقه میزنند. فکر میکنم در خانه ای که کسی مثل آبکنار میسازد و تختخوابی که تو طرحش را میزنی دیدن چند ترقه ای که من میترکانم اگر کیف ندهد مزاحم کسی هم نیست. من هم شهروند شما هستم...
[+] --------------------------------- 
[0]