میدانی سنجاقک! گاهی دلم برای همه تنگ میشود حتی تو. پر از کارهایی هستم که نمیشود کرد. چیزهایی که نمیشود خواست و یک حسی پایش را گذاشته روی سینه ام فشار میدهد که هی بگو بگو بش بگو.من همه چیز را گفته ام سنجاقک خودت بهتر میدانی. من به همه، همه چیز را میگویم. یک جا خواندم نوشته بود که، فکر کردن آدم را پیر میکند. من زیاد چیزی یاد نگرفتم سنجاقک ولی خیلی فکر کردم گاهی. راجع به همه چیز.آدمها را نمیشناسم دوستشان ندارم سنجاقک من دارم از تو منفجر میشوم. از تو نه، از تو. می بینی ؟ هنوز هم میتوانم شعر بگویم عجیب است هنوز پروانه را دوست دارم و گل کوچک را و اینکه تو کنار من بنشینی. فکر میکنم باید رفت همه باید برویم اینجا مرداب است. تمام دنیا مرداب است. آسمان مرداب است و بالاخره ما تویش غرق میشویم. حسرت پروانه ها را نخور سنجاقک. آنها موجودات بی فایده ای هستند. به خودت فکر نکن و من ما هم هیچ فایده ای نداریم. تو که میتوانی پرواز کنی پرواز کن برو به عمق مرداب آسمان. گاهی آن ته ها نفس کشیدن آسانتر است...
[+] --------------------------------- 
[0]