هيكل پوشيدهى خاكسترىرنگى ازارابه جداشد، قيقاجرفت، بهطرف گريگورى آمد ودوسهقدمنرفته ايستاد. خودشبود. آكسينيا.- تپشقلب گريگورى دوبرابرشدو غلغلهئى بهجاناشافتاد. بازانوهاىلرزان قدمى برداشت يكبالپوستينرابازكردو يكپارچهتسليم والتهابرا بهخودش فشرد. زانوهاى زن سست بود، سرتاپاش مىلرزيد وصداى بههمخوردن دندانهاش شنيدهمىشد. گريگورى درست مثلگرگ كهميش گلودريدهرابهشانهمىاندازد به يكحركتانداختاش سردست وهمانجوركهبالهاى ولنگووازپوستين زيرپاهاش گيرمىكرد اورا نفسزنان باخود برد.
- واى! گریِىشا... گرى، شن، كاااا!... پدرت ...
- هيسسس...
آكسينيا كهخودشراازاوجدامىكرد بوىترشپوستگوسفندرا بانفسعميقىفروبرد و زيرفشارندامت تلخاش باصداىنرمناله مانندى تقريبادادكشيد:- ولامكن... چهخبرتاست ... خودمكه دارم مىآيم ...
"دن آرام"
شولوخف
ترجمه احمد شاملو
[+] --------------------------------- 
[0]