اندام نازک و کشیده با خط متناسبی که از شانه، بازو ، پستانها ، سینه، کپل و ساق پاهایش پایین می رفت مثل این بود که تن او را از آغوش جفتش بیرون کشیده باشند - مثل مادهء مهر گياه بود که از بغل جفتش جدا کرده باشند.
لباس سیاه چین خورده ای پوشیده بود که قالب و چسب تنش بود ، وقتی که من نگاه کردم گویا می خواست از روی جویی که بین او و پیرمرد فاصله داشت بپرد ولی نتوانست، آنوقت پیرمرد زد زیرخنده، خندهء خشک و زننده ای بود که مو را به تن آدم راست می کرد، یک خندهء سخت دورگه و مسخره آمیز کرد بی آنکه صورتش تغییری بکند ، مثل انعکاس خنده ای بود که از میان تهی بیرون آمده باشد.
"بوف کور"
صادق هدایت
[+] --------------------------------- 
[0]