مجلس قابیل کشی قسمت پنجم
از راهنماییها ممنون میشوم
اقلیما : خواستگار اومده برام ....
{ صدای کل زنها در مجلس عروسی }
{ صدای ضجه زنها }
{صدای گریه زنها }
{فید همه صداها به هق هق هابیل }
هابیل : { گریه می کند } سر اول سالی خدا صدام کرد گفت باباتو کار داشتم نبود گفتم تو بیای . گفتم سلام دست کشید سرم گفت تو آدم خوبی استی اصلت خوبه ساده ای منتهی حیف که آخر داستان قابیل میکشدت. { صدای قهقهه همزمان قابیل و اقلیما } اگه نمیکشدت حتمن بعدنا پیغمبرت میکردم گفت اینا که میگم نه سر اینه که دلت خوش باشه ها نه میدونم مردن سخته برا همینم گفتم اون دختر بیاد پیشت خیلی بوی خوبی میده کیف میده باش باشی بعد پرسید دوستت داره ؟
قابیل : {ضچه میزند} نه آقاجون دوس نداره منو هیشکی دوس نداره منو ...
هابیل : دوس میشید. زنا اینجورن زود اخت میشن به آدم. بوی تن آدمو میگیرن زود وابسته میشن ...
اقلیما : آسمونو نیگا کن ! ببین اه ... چقد ستاره داره ! چن تا ستاره هس توی آسمون ؟ هزارتا ؟ صدتا ؟ مث توی فیلما قسمتش کنیم یکی برا من، یکی برا تو، یکی برا محبوبه یکی واسه اسماعیل
قابیل : یکی واسه مرجان یکی واسه میتی
هابیل : یکی واسه میتی یکی واسه مهناز
{ هجوم صدای آدمها بیرون صحنه که همین جمله را هی برای آدمهای مختلف تکرار میکنند }
{ هابیل و اقلیما آسمان را نگاه میکنند }
هابیل : خدا برای همه بنده هاش ستاره داره ، خودش گفته تو قرآن. گفته ای آدم من تورو دوست دارم. خیلی دوست دارم. زناتونو بیشتر ولی مردا رم دوس دارم برا همینم برا هر کدوم یه ستاره گذاشتم کنار که دلتون بش خوش باشه ، خدا خودش میدونه زندگی چقد سخته میدونه گرونی اجاره خونه همه چی رو گفت میدونه
اقلیما : مگه حرف میزنی باش حاجی ؟
هابیل : {پایش را دراز میکند} حرف حرف که نه ولی گاهی یه چیزایی میگیم
اقلیما : دست راست منو گفتی که پوسته پوسته شده بود
هابیل : میدونست خودش گفت ضماد گردو بگو بذاره زود خوب میشه گفت اگه نشد یه شب بیار من ماچش کنم ...
اقلیما : {با عشوه} گم شو ! کثافت ...
قابیل : اومدم خونه ، نبودی ؟
اقلیما : رفته بودم سینما
قابیل : با کی ؟
اقلیما : به تو چه ؟ پر رو ، زرخریدت که نیستم
قابیل : پول دادم بهت
هابیل : داده باشی، داده باشی، چیزی که زیاده پول بیا پول پول پول بازم پول{شروع میکند به دویدن توی صحنه و هی گفتن که پول }
{ از آسمان پول می ریزد توی صحنه هر سه شروع میکنند به جمع کردن پول }
{حرکاتشان آرام میشود مثل کسی که دازد چیزی کشاورزی میکند مثل مثلا زعفران }
هابیل : چیدنش که تموم بشه میریم مال همسایه بالاییا رو جمع میکنیم. مال حسن آقا اینارو { میخندد اقلیما هم میخندد رو به قابیل} تو که بدت نمیاد شیطون ؟
{ قابیل محو لبخند میزند }
{ همینطور خم شروع میکند به آواز خواندن }
[+] --------------------------------- 
[0]