بالا بلند نیستی
از جلوخان خانه ها نمیگذری بی ماشین
و چشمهایت رنگ موم و عسل نیست
پاتاوه نداری
دختری نیستی که ایستاده باشی
دختر انتظار نیستی تو اصلا
اهل انتظار نیستی
پیش من لااقل ندیده ام هیجوقت
از میان جامه ای شکوفیده باشی
چرا یکبار بدون روسری دیدمت
قشنگ بودی
ولی نه آنجورها که شاعرهای دیگر میگویند
آخر
گیسوی سیاه بافته
لابد
اصلا
چیز شاعرانه ای نیست
و دستهای چاق
و چشمهایی که مرا یاد بچگیهای مادرم می اندازد
دوست میدارم ولی تورا
نمی دانم چرایش را ولی
همانقدر که شاعرهای دیگر دوست میداشته اند
دوست دخترهایشان را
حتی هم که بیشتر
[+] --------------------------------- 
[0]