روزیکه بابام به گربه چاق لوس خونه که حمید صداش میکنه هاشم غذا داد بعد به گربه کوچیکترش که اسمش حشمته غذا داد، بعدشم به گربه ریز لاغرمون که حمید میگه بهش بهادرم غذا داد بعدش به یکی از گربه های بیچاره حیات غذا داد وقیافه خوشبخت گرفت من نباید بهش میگفتم که توی کوچه ده تا گربه جمع شده که ونگ میزنن ...
یه چیزی تودلش شکست، بابام هیچ وقت به هیشکی هیچی نمیگه. آدم خوبیه ولی اهل نوشتن نیست ولی کسی نباست بهش میگفت که هیشکی نمیتونه به همه گربه های گشنه دنیا غذا بده هرچیم که شبیه بابای من باشه ...
[+] --------------------------------- 
[0]