خورشید آمد
سیگاری به لب داشت
و مثل زنهای افاده ایی با یک دست فرمان را گرفته بود
" کسی مرا صدا زد ؟
کسی مرا صدا زده بود ؟ "
درختها خندیدند
"شوخی بوده لابد ... "
آب گفت
"بی شوهر مانده ..."
باد زير آفتاب دراز ميكشيد
کنار آب
بالاي درخت
مردی را باد داغ تکان میداد
زنها جیغ میکشیدند ...
[+] --------------------------------- 
[0]