مردها کرست نمیپوشند ...
دلم برا ی بابایم گرفته برای خیلی از مردهای دیگر برای خسروداییم یا منوچهر آن یکیشان یا دلم برای احسان گرفته دلم برای همه شان گرفته قرار گذاشتم با خودم که زنها را بیخیال شوم کمی راجع به مردها بنویسم شاید دلم خنک بشود . برای مردها نوشتن البته سخت تر است دل کسی سخت است برای مردها بسوزد مدام همش دود میکنند ولی افت دارد برایشان که بگویند از چی میترسند یا گریه کنند برای چیری که از دستشان رفته...
فکر که میکنم می بینم راجع به زنها بیشتر چیزی میدانم ، زنها شبیه تر هم هستند و با هم لااقل مهربانتر از مردها. ولی مردها را طبیعت برای پاره کردن هم ساخته به سربازها فکر میکردم به هزار هزار تن تکه تکه شده اشان به آرزوهایشان و بچه هایشان میخواهم مثل زنها ده تا ترانه برای مردها بنویسم اولیش را نوشته ام بقیه اش مانده (اینها را برای چی مینویسم اینها به چه درد خواننده میخورد جای این حرفها یک داستان تعریف کن ) باشه باشه شاید فردا داستان نوشتم ....
[+] --------------------------------- 
[0]