فرهاد در والنتاين...
به خودم گفته بودم يادداشت بعدي را اصفهان بنويسم اما دلم نيامد ...
ديروز قرار شد قبل از سفر يکي از بچه ها را ببينم قرارمان را در موزه هنرهاي معاصر بالاي پارک گذاشته بوديم که من فقط ميدانستم قرار است راجع به مجسمه باشد ، اگر اشتباه نکنم کارهاي کسي بود به اسم تناولي ...
آدم گاهي آدمهاي بزرگ را وقتي پيدا ميکند که خودش هم شرمنده ميشود ، اينهمه سال ما رفته بوديم درس خوانده بوديم اسم اين مردک غضميت حداد عادل را شنيده بوديم هزار بار يا هزار و يک خالطور و خايه مال ديگر را در بوق کرده بودند يکي دست ما را نگرفت ببرد دو تا آدم حسابي نشانمان بدهد يعني کورمال کورمال دست بايد بزنيم صندوقهاي بسته را يکي يکي باز کنيم که درشان چي هست ؟ ديوانه اي بود اين يارو ، ديوانه اي بود ...
آقا پرويز کجايي شما ؟
فرهاد جانتان کوهکن عزيزتان کجاست ؟
برويد موزه خودتان ببينيد چه ميکند فرهاد با آدم وقتي که تنهايي توي چشمهاش نگاه ميکني ...
[+] --------------------------------- 
[0]