دوست عزيز هميشه روزنامه نگارم آقاي راشدان
باد اول که آمد پرنده ها پرکشيدند رفتند
پاييز که آمد گلها خشکيدند رفتند
زمستان هم که بشود برف هم که بيايد خاک جايي براي رفتن ندارد ...
گاهي فکر ميکنم ما مردم ، عاديهايش را ميگويم مثل ملت کوچه و بازار چه ميدانم همکار اداره، سبزي فروش محل ، مهندس تازه کار ، صفحه بند مجله ، مثل خاک ميمانيم عمرمان بيشتر است تحملمان بزرگتر شانه امان به اين سادگيها زير اين بارها خم نميشود . نه اينکه دردي که به گرده ظريفتر ها هست به شانه درشتترها نيست نه شايد پوست ما کلفت شده دلمان چندان براي گربه ها نميسوزد لااقل براي گربه ديگران نميسوزد که برايش آتش نشان خبر کنيم ، دنياي امثال ما ساده تر از اينها ميگذرد توي جهارراهها يا پشت ترافيک ...
خيليهامان هستند فکر آسانتر ميکنند ميايند جايي پيش شما که برعکس شما اصلا برايشان راحت نيست تنهايي ميميرند ...
بعضي ديگر هم هستند از آدمهاي عادي که آنور آب را ، آبجو خوردن را ، زن سر برهنه ديدن را از توي ماهواره دوست دارند ولي فکرش را که ميکنند ميبينند دنياي عجيب شما جايي برايشان ندارد ميدانيد آدم عادي همينطور عادي هم که هست هزار مصيبت دارد چه برسد به اينکه انگ مهاجر هم بخورد روش ، باباي من حرف خوبي ميزند هميشه ميگويد يعني وقتي من و برادرهايم به رفتن پيله ميکنيم ميگويد به ما هنوز نرسيده جوري اين را مقابل از ما گذشته ميگويد ...
اشکال آدم عادي بودن همين است حرفت سر راست جمع نميشود که حالي طرف بکنيم چه ميخواهيم ...
حسابش را ميکردم ميديدم گر چه خيالم از بهنود راحت است که دست بني بشري بهش نميرسد ولي هر چه مينويسد جوري دلم را تنگ ميکند که ياد قديمها بخير ...
يا خود تو آقاي راشدان
نميدانم شايد حق با توست
روزنامه نگارها بيايند در دمکراسي کتاب و روزنامه بنويسند
باهوشترها بيايند دکترا بگيرند
مملکت خالي بشود
ولي آخرش
تا ابد که در روي همين پاشنه نميگردد دوران همه گذشت دوره اينها هم ميگذرد
پاييز که رد شود پرنده اي که رفته مي آيد خاکي بايد باشد بگويد به گلها چه گذشته د
ما ميمانيم تا شما برگردي سفره را انداخته باشيم
حرفهايت را توي گويا خواندم ..
[+] --------------------------------- 
[0]