...
چند وقتيه حدود يه سالي شايد يه کمي بيشتر که انگار که همين طور که تو تاکسي نشستم خاطره اي رو مرور ميکنم که هيچ وقت اتفاق نيفتاده خواب ميبينم يعني خيال ميکنم که تاکسي واي ميسه من از تو تاکسي ميام بيرون بدون اينکه کرايه داده باشم از روبروي ماشين ميدوم ميرم تو خيابون ، همين جور که ميرم تو خيابون ميدونم که منتظر يه پيکان زردم با سپر براق حلبي که استخونامو خورد ميکنه ، پيکان مياد جلو ميکوبه به من تا ميشم احساس ميکنم کمرم داره ميشکنه ولي درد نداره مث اينکه سر سفره انگشتاتو صدا در آورده باشي فقط يه احساس ساده اي که ميگه " آخ علي شيکسي يه جور که ديگه درسدم نميشي " نميگم آخ اينو که گفتم آخ تو دلم ميگم سرم يه جور خوبي دور ميگيره ، کرخت ميشم و ميميرم ...
هيچ وقت فکر نکردم اين يه کابوسه ، خوشحالم هم نميشم هيچوقت ، احساس ميکنم که اين زمانه که کمي کج شده تا من آخر زندگيمو ببينم هر بار که از خيابوني رد ميشم و ماشين زرد ميبينم ميگم " علي اين ديگه خودشه " ، زياد ولي طول نميکشه وقتي که ماشين ميزنه بهم هم سن وسال همين موقع هام ...
[+] --------------------------------- 
[0]