بيخودي حواسم نبود غروب کردم ...
سياهي به دنيا بود
راهها همينطور کج کج
قيافه ها معوج
حسن نگران ليلا بود
درخت ها کمابيش در آمده بودند
و سبيل مردهاي چهارده ساله
دنيا خوب بود خوب ميشد
اگر غروب نميکردم
تاريک شد
حسن به ليلا نرسيد
درختها سوختند
سبيل دارها چهارده ساله ها را سر بريدند
[+] --------------------------------- 
[0]