ما ...
پريروزي با دايي اينها نشسته بوديم حرف از چه ميدانم زندگي و اينها بود دايي يه جورهايي همه چي را چپه گرفته کمي گاهي حرفهاش از ما دور است حرف از فرهنگ و تاريخ و مملکت ميزد گاهي چه ميدانم از طبع شرقي. رفته بوده چند وقتي سوئد پيش دخترش خوش نگذشته بوده اصلاْ، نگرفته بوده، ميگفت با طبيعت کنار نتوانسته بيايد نه طبيعت خود سوئد نه طبيعت مردمش . ما برعکس کمي تند ميرفتيم حرفمان اين بود که دنيا دارد مدام همه جاش شبيه تر ميشود و اين چيزها که اسمش را ما شرقي جماعت گذاشته ايم پيچيدگي مشکلات زندگيمان است که اينجور ما را عجيب و غير قابل پيش بيني کرده ، راستش آدمهاي سن و سال ما خيلي به مسائلي که معمولا ميانسالهاي اين دوره اعتقادي هم اگر داشتند ريخته تو بلواي اين حديث سوخته اصلاحات ناي حرف زدن از فرهنگ و شعور و تاريخ نمونده برا کسي هر کي سرش به کار خودشه...
فکر کنم بدجوري برا ما حساب باز کرده بود ، محمد که اصلاْ قاطي کرد آب پاکي رو ريخت دستش ما حالا يک کمکي همدردي کرديم ...
[+] --------------------------------- 
[0]