روزگار سپري شده ...
رفتم کتاب آخر دولت آبادي را خريدم دير جنبيده بودم براي جلد دوم همين شد که چون ناشر محترم اين بار سه جلد را با هم فروخته اند مجبور شدم جلد اول را دوباره بخرم ...
حالا ...
مردي پشت پيشخوان نشر قطره است که قيافه اش مرا ياد نسل سپري شده انداخت يعني ميداني نه نسل فضرت سر در هواي مجنون عبدوسي ياد محمد هاي کليدر افتادم ياد خان با ساز و خشونتي که در صورت مردهاي ايراني هميشه هست و در من نبوده هيچوقت
- از کجا ميآي ستار؟
- ده هزارتومنه اين ؟
اسکناس ها را يک جور گرفت دست انگار که نيستند مثل اينکه کتاب را هديه داده باشد
- بشمرش اشتباه ميکنم گاهي ...
۵۰۰ تخفيف داد ومن مفتخر به اينکه مثل بقيه نبوده ام و ما مفتخر به اينکه مثل بقيه نبودهايم ...
- ميبيني محمود روزگار ما هنو نگذشته ...
[+] --------------------------------- 
[0]