نفت الهي به زير خاک بسوزد ...
اين پدربزرگ من معماي خونواده ما بوده هميشه ، هميشه حرف از شاعري که شده مادرم گفته آقام ...
شعرهاش بگي نگي خيلي چيز عجيبي نيست منتهي توي اون در ديوار و وض اوضاي هشلهف اکبير شهرستان برا خودش کسي بوده چن وقته پيش دايي بزرگم يک شعري ازش آورده بود که يه درد خوبي داشت. اينجور ميرف جلو که نفت الهي به زير خاک بسوزد و آتش حسرت به خانه اي نفروزد ...
مرد دلش گرفته بود از بيدادي که بر سرزمينش رفته از چهار چيکه سياي بي پدر ومادر که نفرين خلق شده اين چن صد ساله که مي آد . فکرشو کردم شايد اين درد لعنتي که سينه سينه شده از ما به ما ، از اجداد به جد و از جد به بابام و از بابا به من که کاش اين سياي قيل نبود و اين مردم دنيا دست از سر مردمون ما ورميداشتن شايد فرجي بود حسابشو ميکنم ميبينم از گشنگي ميون بيابون بين خليج و مازندران هلاک شه آدم بهتر که اين اوضاي بي ترتيب فعلي ...
ميگن قراره آمريکاش بياد بوشهرو بزنه ملت ميگن به درک منم ميگم به درک علاوه اش ميگم کاش يه راهي بود که ميشد شکايت کرد به خداي مسلمونا که آقا ما نخواستيم اين طلاي سيا رو بگير از ما خلاص يا ميميريم يا اينکه يه فکري اين ملت به حال اين خرابه ميکنن به روزش ...
[+] --------------------------------- 
[0]