رفته بوديم جلسه نقد شعرهاي کسي کي بماند ...
ما که دفعه اولمان بود سر ساعت عين خلها پا شديم رفتيم ، ضايع شد يعني ما يک مدت مديدي علاف نشسته بوديم يکي بيايد نيامد تا مثلا نيمساعت بعدش که تازه سر وکله ملت پيدا شد . از همه بامزه تر اينکه بنده خدايي که قرار بود راجع به کتابش صحبت کنيم خودش نيامد ...
يک وقتي بود که هيچ کس شعر وشاعري را تحويل نميگرفت ما قيافه درهم ميگرفتيم که "از اين بدتر نميشود" حالا از آن هم بدتر شده خودمان هم ديگر حوصله خودمان را نداريم ....
[+] --------------------------------- 
[0]