محمد مي گويد زودتر مدرکت را بگير کارها را راست و ريست کن برو ....
حيوانکي برادرم حالش درست نيست ، بگويي نگويي کمي ديوانه شده مست شده از بوي خون مضاعفي که توي هوا موج ميزند ، هر روز مي نشيند جلوي تلويزيون تا ته اخبار را ميبيند فحش هم مي دهد همه شان را و باز فردا صبح برنامه ها را مي بيند . مي گويد "اوضا خرابه علي خراب"
لازم نيست عينک برادرم را زده باشي که ببيني هوا پس است . آن زماني که دبيرستان ميرفتم براي هم لطيفه دو زن را تعريف ميکرديم که دست يک قبيله وحشي گير افتاده بودند و از بين دو مجازات بايد يکي را انتخاب مي کردند "باکومبا ! باکومبا " يا "مرگ" زن اول که دين وايمان حسابي نداشت اولي را انتخاب کرد يکي دو دور باکومبايش کردند ولش کردند به حال خودش. دومي که آخر محجبه و عفيفه بود به خودش گفت "تا دم مرگ از عفت خودم پاسداري مي کنم " بلند داد زد "من مرگ! من مرگ!" ريس قبيله هم گفت "خيله خوب اين يکي خانوم باکومبا تا مرگ"
چي اين داستان بامزه بود هان ؟
شرمنده گفتم يک چيزي همينجوري نوشته باشم ...
[+] --------------------------------- 
[0]