تمارین (فیل، نخ، عامیانه، مینا)
آفریکانه
عامیانهاش اینکه
سرنوشت
نمیتواند همینطور که مردم میگویند
اینطور که دعا میکنند
ادامه بیابد
سادهاش اینکه روزها
مثل ردیف در غل و زنجیر پروانه
مثل حادثهای کج
که دیفر میکند رویا را
آزار میدهد
مداوم خود را
و میماند بر آزار
و اصرار میکند بر آزار
و خسته میکند از آزار
- و تنها تنوع روزها
همین تنوع کیری
در حرفهای اضافه است -
عارفانه بگویم
فیل مرده
آرزوی دوش رودخانه را به گور خواهد برد
آرزوی صدای پرنده را به گور خواهد برد
آرزوی دیدن گور را به گور خواهد برد
و سرنوشت شیرشاه ارتباط تلخی با سم گاومیشها دارد
ساده بگویم
کیرم توی دنیای شعری تازه
در مزامیر توی چنگال حرفهای اضافه
- تصویر تازه نمانده
حتی
یکی دو تا کلمه ندارم به قصد خیرات و مبرات -
و این تنها
استخوانی از شعر است به روی زمینا
و این تنها هیکل چاق تفسیدی والای است
روی شنهای کثافت ساحل
که صرف نمیشود
اسکار نمیگیرد
تنش میپوسد
پلکهاش زل
کنار میرود از مقابل چشمهاش
و چشمهاش تلخ
ذره ذره آب میشود توی اقیانوس
و هیچ کدام کجای سرنوشتش
برای مردم آینده
دفتر نمیشود
[+] --------------------------------- 
[0]
بعد از فوت پدرم دچار تشویش حرمت نوشتن شدهام راستش مدت زیادی ست که چیزهای مختلفی مینویسم و نوشتن برای من کار خیلی خیلی سادهای شده
در خصوص نوشتن متون عادی مراسم
خانواده از یک طرف به هر حال به یک سری متون مختلفی برای نوشته شدن در مجموع مراسم احتیاج دارند و شاید کمک خوبی بود اگر من این کار رو بکنم
از طرفی خود من درباره نوشتن دچار دیوانگی خاصی شدم که دلم نمیآد همون کاری رو که برای همه کردم که خودم میدونم زیاد ارتباطی به احساساتم نداره درباره پدر انجام بدم که حتماً به صورت خارقالعادهای برای من موجود عزیزی هستند
[+] --------------------------------- 
[0]
بعد از فوت پدرم دچار تشویش حرمت نوشتن شدهام راستش مدت زیادی ست که چیزهای مختلفی مینویسم و نوشتن برای من کار خیلی خیلی سادهای شده
به خصوص نوشتن متون عادی زندگی
خانواده از یک طرف به هر حال به یک سری موتور مختلفی برای نوشته شدن در مجموع مراسم احتیاج دارند و شاید کمک خوبی بود اگر من این کار رو بکنم
از طرفی خود من درباره نوشتن دچار دیواری خاصی شدم که دلم نمیآد همون کاری رو که برای همه کردم که خودم میدونم زیاد ارتباطی به احساساتم نداره درباره پدر انجام بدم که حتماً به صورت خارقالعادهای برای من موجود عزیزی هستند
[+] --------------------------------- 
[0]
سال گذشته سال کیری و مزخرفی بود و من سال باد و بد به قدر کافی دیدهم که بدانم این آرزوی سال خوب آینده آرزوی کیری و مزخرفی ست.
این هفت سین هم مال کس دیگری ست. هر الاغی میداند من ذوق و حال و همت این چیزها را ندارم.
فکر کردم نوروز، ایرانزمینی از توان یک ملت عظیم است در گزارندگی. برای اینکه نشان بدهد عظیمتر از بدبختی دنیا ست.
اینکه خوب میفهمد در بهترین سالهای زندگی باید غمگین بود چون هیچ چیز زیبایی ارزش بودن ندارد و در عین حال باید دانست و شانه بالا زد که بدبختی دنیا هم مثل شادی ماندنی نیست.
همین سالی که گذشت دور و اطرافم کلی قهرمان دیدم (از جمله همین رفیق کسخل قهرمانم که سفره چیده) کلی قهرمان دیدم که سال قبل تا نهایت توان جنگیدند و سال بعد احتمالاً مزخرفترین سال زندگیشان خواهد بود و فقط دو سال بعد ممکن است از امسال برایشان بدتر باشد. ولی به درک. ما نشان زندگی میدهیم که همواره میشود سیب داشت، سین ساده داشت و از سینهای ساده زیبا بود
ساقی گل و سبزه بس طربناک شدهست
دریاب که هفتهٔ دگر خاک شدهست
می نوش و گلی بچین که تا درنگری
گل خاک شدهست و سبزه خاشاک شدهست
[+] --------------------------------- 
[0]
دریا
شاید از تو بیاموزد مرد ماهیگیر
خورشید
شاید از شانهها بگیرد دریا را
ماه
قلمدوش ابر بیاید شاید
بگیرد از گلو هم
نظایر این مراعاتات
زیبایی
شاید انقدر ساده باشد
که خودش بتواند
ببیند خودش را
شاید به تو دیگر
احتیاجی نباشد دنیا را
[+] --------------------------------- 
[0]
"بین آنهمه تگرگ و طلوع
چطور انقد زیبا شد شب
که روز بگردد با هر غلتیش؟
کی وقت شد
که دنیا بفهمد شب را؟
چطور مردم
پرندهایی را
- که در شب -
در شب دیدند"
ماه توی آینه ایستاد
و گیس درخشان را
پس زد از پیشانی
گرگها زوزه کشیدند
ماه ادامه داد
"به خدا همهش زحمت خودش بود
من که کاری نکردم"
[+] --------------------------------- 
[0]
آسمان من خالی ست
بیا توی باران
و من را
رنگینکمان و کفتر بزن کثافت
پر بزن کثافت
[+] --------------------------------- 
[0]
آسمان من خالی ست
بیا توی باران
و من را
رنگینکمان و کفتر كکج
[+] --------------------------------- 
[0]
ما نوشتیم
مفتون خود شدیم و نوشتیم
و دنیا بیرون ما میچرخید
- فکر کرد دنیا
تا ابد شاید
کسی برای خواندن ما نباشد
برای شستن مو
عوض کردن شلوار
ادیت نهایی
فکر كرد دنیا
که شعرهای ما ضعف تألیف خواهد داشت
تشر زد به ما
و ما
به سمت بالا
جهان را
شانه کردیم
و بالای خالی
از گیسوان ما پر شد
قیامت شد
و گیسوان ما
ارواح خالهی دنیا بود
ه https://telegram.me/V4040e
https://linktr.ee/chel40e
[+] --------------------------------- 
[0]
خیلی ببخشید آقا
من روح ندارم
ولی یک جای گمی توی من زخمی است
چطور میتوانید
مرا که روح ندارم بیامرزید؟
چگونه زخمهای من
- که بله اصلأ چیز مهمی نیست -
چگونه زخمهام علاج خواهد یافت؟
من روح ندارم آقا
رحم کنید به من آقا
من اگر بمیرم
اگر مرا بکشید
تو بهشت زهرا کسی برا شنیدن خطابه نیست
- راستی آقا چقدر زهرا دختر خوبی بود
چه خطهای قشنگی داشت
خندههای مرتبی
برنامه درستی
و چقدر قشنگ روش دست میکشید
چقدر موی قشنگی داشت
همه جاهاش
شمارهاش چی بود؟
جوراب سبز كوچکش
عکس اردک داشت -
بیا آقا
بیا
مرا که روح ندارم
و نمازهای مردم سر قبرم
حرام خواهد شد
بیا مرا به بوستون ببر
و جای بهشت زهرا
توی زهرا
- احتمالاً الان
به خودش میگوید زی زی
دختر خوبی ست
شعر هم دارد-
بیا آقا
بیا مرا
توی زهرا به خاک بسپارید
زهرا
اجازه می دهد سرم را
روی کون کوچکش بگذارم
و با نوازش انگشت
زخمهای من را...
[+] --------------------------------- 
[0]
طوری که مردم دیگر نفهمند
به من اشاره کن و بگو
" بعد آتش آن سال
شهر فرشتهها
هر چه دوید
دیگر فرشته نشد"
بگو بعد
بعداً تویش
باغ ساختند
شراب ریختند
دختر آوردند
ولی شهر کذایی همانشب
توی باران
ووقتی که برف پاک کن روشن بود
بعد آهنگ تخمی آدل
دست از شاعر گریهئو بودن برداشت
حتی برای من دیگر
عاشقانه را بس کرد
و روی مبل همان خانهای که دوست داشت
و ایکسباکس داشت
و صبحهای بهار
ترافیک پرنده داشت
ماند تا پیر تکه تکه از هم
بگو
آدمی که حالا دیگر
بگو که من دیگر
عارم میآید که بعد از رفتن تو
هیچ اتفاقی نیفتاده
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (لاکپشت، کمربند، لاله، پشیمانی)
لاکپشت
نمیتواند کمربند اسکلت ببندد
نمیشود موتور سوار شود
و آبجو بنوشد
آخر لاتی لاکپشت
پیتزا و شمشیر است
لاکپشت میتواند
به عنوان تفریح
روی قبر موشهای مرده
لاله بگذارد
یا دختر خیلی جوانی را
دوست بدارد از دور
- گفت لئو لئو
تو باس رفته بمانی
لاکپشت رفته نباید برگردد
کافکا میگوید
برگشتن سوسک و لاکپشت
نهایتش
زخم عمیق و درد و بزاق سبز است
کافکا
- که خیلی غمگین است
خیلی محبوب است
سلطان چیزهای عجیب است
و حتی مترجمش خودکشی کرده -
کافکا میگوید
عاقبت تمام برگشتنها پشیمانی ست
حرف برگشتن را نزن لئو
حرف تنها مردن را زیادتر بزن
و فکر کن
گیسهاش را داده است به باد
و دنبال توی باد رفتهها نرو
لاکپشت کچل زمزمه کرد
«باد اول که بیاید
شمشیرم را برمیدارم
ماسک میزنم
و جوری که نفهمد
میدوم
- و روی دویدن
اصرار و استرس گذاشت -
میدوم
میروم دنبالش
[+] --------------------------------- 
[0]