تو را میبخشم ای احمق شکافدار
زیرا که بیگناه ای
اینهمه سنجابهای ادا در بیار تو
توی اعصاب من نیست
من برگهات را از چمنهای برفدار جمع میکنم
و مخالف دستور
پنجههای ریخته را
یکی یکی ورق زدهام
- بله حواسم هست عشق ماضی قبلاً
مضارعی آسان بود -
امثال ما شاعرها
از جهان بیزار ایم
ولی چارهای از دنیا نداریم
[+] --------------------------------- 
[0]
عباس
دستهاش را
داده بود حسین
عباس
چشمهاش را
داده بود حبیب
بیب بیب
عباس مداوم اسبش در ترافیک سبز کوفه بود
عباس
در میان رود
مشکی دونده بود
و در دویدنش پریدنش
فرات داشت
دجله داشت
«در تحلیل پدیده کربلا
باید به جغرافیا توجه داشت
کلاً طاغوت
کلاً استعمار
و اینکه بین نهرها به قدر زیاد فاصله بود
و باید توجه کرد
از کدام
یا چقدر از هم رود
آقای حجت الاسلام فلان میفرمود…»
- عباس!
بچهها بچهها!
بچهها تشنهاند عباس
«سلامٌ علیٰ…» آقای بابای مرده
«سلامٌ علیٰ…» آقای زینب تنهاس
«به حادثه کربلا
باید دقیق توجه کرد
مدیریت عالی بود
مثلاً اینجاس
در این نمودار لشگر یزید با رگ قزمز
لشگر حسین با ردای سبز
و این نقطه در میان رنگ قرمز عباس
آقای دکتر فلان گفتند»
- رفته بودم آبی استخر
رفته بودم دکتر
دکتر گفت
موهات نمیریزند
فقط نازک شده موی اینجاهات
- علی گاهی کمی پاشو
زودتر صبحانهتو بخور
قهوه سرد میشه
نون خشک میشه
مردم کربلا…
[+] --------------------------------- 
[0]
کاشکی توی دیلمان باران ببارد
کاشکی دسته اسبهای خیس بدوند شمال
کاشکی وید تازه کاشته باشند
سیر سبز طلوع کند
و جان تو گاز گاز از من
بوی سیر تازه بگیرد
[+] --------------------------------- 
[0]
وقتی که رفتی
بابا دوچرخهشو فروخت ظهر
رنگینکمون کارکرده محو شد
شاپرک پرید
کارتون تموم شد
بارون تموم شد
وقتی که رفتی
خونه کهنه شد
گربه رفت
وقتی که رفتی
درختای قلبدار خونه هنوز، سرتق میدویدند
[+] --------------------------------- 
[0]
ماه قرمز
علامت مردن شاه است
و درخت خشکیده
آدم را
یاد آب و تبر میاندازد
داس روی میخ
وعدهی سیری
و شعر
علامت اینکه زود زود میمیری ست
کتابهای فارسی
پر از عکس پیرمردهای دیوانه ست
که در صفحهی آخر
کودک لاغری عکسش را
خودش با تف چسبانده
[+] --------------------------------- 
[0]
سو سپمیشم
آب فراوانی
توی کوچهها پاجیدم
و کوچهی ما
از اینهمه قطرههای دردناک
قطرهآجین شد
سماور میسوخت
قند توی استکان میسوخت
شب میسوخت
صبح فردا میسوخت
تمام ظهرهای تابستان
و بادهای تابستان
سوز داشتند
دلم میسوخت
من علی بودم
- حضرتش
درازش
پادشاش
خداش -
ولی مثل شاعران رمانتیک تخمی پروانه
داشت
دلم میسوخت
تمام چیزهای سوزنده داشت
صدایش میزد
یادش بخیر کرهخر
وقتی که باد میآمد
چقدر دامن داشت
[+] --------------------------------- 
[0]
برای مخزدن
مثل gifهای قدیم
دکمههاش را
گنده گنده واز میگذاشت
اما عفیفه بود
- عفیفه بودن
تصمیم سختی ست
که بسیاری از زنها
در اوایل جوانی -
مدت زیاذی عفیفه بود
و اعتقاد داشت
به چیزهای زیادی
مثلاً به نماز
به اینکه آدم باید
و اینکه آدم را
زشت است اگر
با چادرش در سر نماز
و شعرهای من را
جزو تآریخ شعرها نمیدانست
- ادیبهاش همه
ریش داشتند توی عکسها
و تمامشان عصرها
یومیه میخواندند
شمع داشتند
زیاد میخواند
خیلی گریه میکرد
به شعرهای من میخندید
میگفت رختخواب
جای شعر خواندن نیست
با کفش نباس رفت روی مبل
توی تختخواب
میگفت
فکر میکنم کتابت که چاپ شد
- و بعد این صحبت
ادامه نمیداد -
به من شک داشت
به تمام چیزهای جهان شک داشت
[+] --------------------------------- 
[0]
هMRI
زنیکهی لکاته
ستون استوار روابط ما را
توی هر دو دست برده تا
از تمام فُرّجهاش
در سکوت عکس بگیرند
ولی از آنهمه عکسها برام
عکس یک استخوان نَفِرِستاده
[+] --------------------------------- 
[0]