آسمان من خالی ست
بیا توی باران
و من را
رنگینکمان و کفتر بزن کثافت
پر بزن کثافت
[+] --------------------------------- 
[0]
آسمان من خالی ست
بیا توی باران
و من را
رنگینکمان و کفتر كکج
[+] --------------------------------- 
[0]
ما نوشتیم
مفتون خود شدیم و نوشتیم
و دنیا بیرون ما میچرخید
- فکر کرد دنیا
تا ابد شاید
کسی برای خواندن ما نباشد
برای شستن مو
عوض کردن شلوار
ادیت نهایی
فکر كرد دنیا
که شعرهای ما ضعف تألیف خواهد داشت
تشر زد به ما
و ما
به سمت بالا
جهان را
شانه کردیم
و بالای خالی
از گیسوان ما پر شد
قیامت شد
و گیسوان ما
ارواح خالهی دنیا بود
ه https://telegram.me/V4040e
https://linktr.ee/chel40e
[+] --------------------------------- 
[0]
خیلی ببخشید آقا
من روح ندارم
ولی یک جای گمی توی من زخمی است
چطور میتوانید
مرا که روح ندارم بیامرزید؟
چگونه زخمهای من
- که بله اصلأ چیز مهمی نیست -
چگونه زخمهام علاج خواهد یافت؟
من روح ندارم آقا
رحم کنید به من آقا
من اگر بمیرم
اگر مرا بکشید
تو بهشت زهرا کسی برا شنیدن خطابه نیست
- راستی آقا چقدر زهرا دختر خوبی بود
چه خطهای قشنگی داشت
خندههای مرتبی
برنامه درستی
و چقدر قشنگ روش دست میکشید
چقدر موی قشنگی داشت
همه جاهاش
شمارهاش چی بود؟
جوراب سبز كوچکش
عکس اردک داشت -
بیا آقا
بیا
مرا که روح ندارم
و نمازهای مردم سر قبرم
حرام خواهد شد
بیا مرا به بوستون ببر
و جای بهشت زهرا
توی زهرا
- احتمالاً الان
به خودش میگوید زی زی
دختر خوبی ست
شعر هم دارد-
بیا آقا
بیا مرا
توی زهرا به خاک بسپارید
زهرا
اجازه می دهد سرم را
روی کون کوچکش بگذارم
و با نوازش انگشت
زخمهای من را...
[+] --------------------------------- 
[0]
طوری که مردم دیگر نفهمند
به من اشاره کن و بگو
" بعد آتش آن سال
شهر فرشتهها
هر چه دوید
دیگر فرشته نشد"
بگو بعد
بعداً تویش
باغ ساختند
شراب ریختند
دختر آوردند
ولی شهر کذایی همانشب
توی باران
ووقتی که برف پاک کن روشن بود
بعد آهنگ تخمی آدل
دست از شاعر گریهئو بودن برداشت
حتی برای من دیگر
عاشقانه را بس کرد
و روی مبل همان خانهای که دوست داشت
و ایکسباکس داشت
و صبحهای بهار
ترافیک پرنده داشت
ماند تا پیر تکه تکه از هم
بگو
آدمی که حالا دیگر
بگو که من دیگر
عارم میآید که بعد از رفتن تو
هیچ اتفاقی نیفتاده
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (لاکپشت، کمربند، لاله، پشیمانی)
لاکپشت
نمیتواند کمربند اسکلت ببندد
نمیشود موتور سوار شود
و آبجو بنوشد
آخر لاتی لاکپشت
پیتزا و شمشیر است
لاکپشت میتواند
به عنوان تفریح
روی قبر موشهای مرده
لاله بگذارد
یا دختر خیلی جوانی را
دوست بدارد از دور
- گفت لئو لئو
تو باس رفته بمانی
لاکپشت رفته نباید برگردد
کافکا میگوید
برگشتن سوسک و لاکپشت
نهایتش
زخم عمیق و درد و بزاق سبز است
کافکا
- که خیلی غمگین است
خیلی محبوب است
سلطان چیزهای عجیب است
و حتی مترجمش خودکشی کرده -
کافکا میگوید
عاقبت تمام برگشتنها پشیمانی ست
حرف برگشتن را نزن لئو
حرف تنها مردن را زیادتر بزن
و فکر کن
گیسهاش را داده است به باد
و دنبال توی باد رفتهها نرو
لاکپشت کچل زمزمه کرد
«باد اول که بیاید
شمشیرم را برمیدارم
ماسک میزنم
و جوری که نفهمد
میدوم
- و روی دویدن
اصرار و استرس گذاشت -
میدوم
میروم دنبالش
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (قوری،کلینت ایستوود، گلدسته)
اصفهانی از من
که همیشه زاینده رود درش جریان داشت
همیشه روی پل دختر خندان داشت
همیشه توی فرودگاه
و توی فروشگاه
فروشندگان مهربان داشت
و همیشه فروشندههای پیتزا فروشیاش دختر بود
و همیشه
پر از توریستهای موبوری بود
که بوی صابون میدادند
اصفهان من
شهر گلدستههای پایدار خمیده
در حال تلف شدن است
و مردمش فکر میکنند
از توی یکی از سینماهای تهران
مرد گودی
کلینت ایست وودی
با خشکی مشهود لبها
و لهجه مشخص تگزان
با اسب خسته آمد خواهد
و اصفهان را
نجات خواهد داد
مردم اصفهان آرام
ادیبهای مختلف را
توی قبرستان دفن میکنند
روی مردهها خاک میریزند
و به هم میگویند دنیا اینطوری نمیماند یره
- بله خیلی از اصفهانیها اصالتاً لر هستند و این دلیل هیچ چیز خاصی نمیباشد -
هرجا که میروم مهمانی
- حتی در رشت -
اصفهانیها
با یک قوری چایی و یک دانه شیرینی کوچک
پذیرایی را
آغاز میکنند
و در حین صحبت از وضع سینماهای تهران میپرسند
[+] --------------------------------- 
[0]
#گرگ@V4040e
[+] --------------------------------- 
[0]
ه ۱۷۱ ۱۷۲ ۱۷۴
یک روزی
در صفحهٔ ۱۷۳ از
کتابهای مدرسه
شعری مینویسند
و مینویسند
شاعر
غمگین و ناشناس وی
نبوده
امکان ندارد
این شعر
خودش
خود به خود
توی صفحه روییده
- وگرنه
اگر شاعرش وجود داشت
ما حتماً
- و تاکید میکند که ما حتماً -
بچههای مدرسه
با تف
از صفحه ۱۷۳
موشک میسازند
توپ بسکتبال میسازند
گلولهی لوله خودکار میسازند
و شعر صفحه ۱۷۳ را
تف میکنند توی صورت معلمها
یک روزی
شعر کوچکی از من
در میان تف و موشک و بسکتبال رستگار میشود
یک روزی دختر ها
در صفحه ۱۷۳ گل میگذارند
و مادرها
از گل صفحه ۱۷۳ میفهمند
دخترشان عقلرس شده
و به زودی سینه در خواهد آورد
[+] --------------------------------- 
[0]